به سرکردگی عبدالله ابن ابی

دوره ی نفاق پس از دروغ پراکنی

ورود و استقرار رسول اکرم در مدینه، به معنای قدرت گرفتن و استقلال سیاسی و جغرافیایی اسلام و مسلمانان بود؛ زیرا حضرت رسول در شهر و منطقه ای استقرار یافته بود که اکثر آنان طریق مسلمانی گزیده و متعهد به حمایت از رسول خدا شده بودند. علاوه بر این، هجرت مسلمانان مکه به مدینه، عامل دیگری در افزایش قدرت مسلمانان محسوب می شد. بنابراین، در جایی که اسلام قدرت داشت و هر روز هم بر قدرت آن افزوده می شد، دروغ سازی علیه رسول اکرم نمی توانست به آن شکلی که در مکه بود، استمرار داشته باشد. تجربه ی مکه هم نشان داده بود که گرچه دروغ سازی مانعی بزرگ و پر زحمت بر سر راه دعوت به حساب می آمد، ولی نتیجه ی موفقت آمیزی برای سران کفر و شرک نداشت. همه ی این مسائل سبب شد در مدینه از ابزار «نفاق» که شکل دیگری از ابزار «دروغ» است، استفاده شود. با این توضیح که چون رسول اکرم در مدینه مستقر شد، در این شهر نیز افرادی بودند که نسبت به پیامبر خدا، همان دیدگاه سران قریش را داشتند، ولی به دلیل کثرت و قدرت مسلمانان، توان وجرأتی برای ابراز دشمنی و دروغ سازی آشکار نداشتند. بنابراین، تصمیم گرفتند در ظاهر، اظهار اسلام و مسلمانی کنند، ولی در باطن و در پنهان، دشمن بمانند و هرگاه مجالی یافتند، تحت نام مسلمانی و با نام اسلام، با پیامبر اسلام ستیز کنند و موانع بزرگ و کوچکی بر سر راه پیروزی مسلمانان ایجاد نمایند. بدین ترتیب، در مدینه جریان جدیدی به نام «نفاق» شکل گرفت که این جریان، چندان هم کوچک نبود و برای رسول خدا مشکلات و زحماتی به وجود آورد.
در مکه، جریانی به نام «نفاق» نبود، اگر هم بود، چندان قابل اعتنا و بحث نیست؛ زیرا در آن جا، طرف مقابل رسول اکرم، قدرت زیاد داشت و دشمنی پنهانی هم بی معنا بود ولزومی نداشت که مخالفان رسول اکرم در ظاهر خود را مسلمان معرفی کنند، ولی در باطن روش دشمنانه در پیش بگیرند. در مدینه، کار بر عکس شد؛ یعنی این که رسول خدا و مسلمانان قدرت گرفتند و دشمنان ضعیف شدند و راه نفاق و دو رویی برگزیدند. اساساً، نفاق از ضعف بر می خیزد و وقتی فرد و یا جریانی، در فضایی که زندگی می کند، خود را در برابر طرف مقابل ضعیف ببیند، به نفاق روی می آورد تا آنچه در ظاهر و به طور آشکار نمی تواند انجام بدهد، به طور نهانی انجام دهد. البته لزومی ندارد این ضعف، ضعفی باشد که در ظاهر برای انسان قدرت می آورد مثل زور جسمانی، زور نظامی و تجهیزاتی، زور برخاسته از کثرت نفرات و یاران و ... بلکه بعضی مواقع، ضعف روانی، فرهنگی، مالی، علمی، اعتقادی، اجتماعی و ... نیز می تواند زمینه ی نفاق را پدید آورد. اساساً نفاق همان دروغ است و کسی که نفاق می کند؛ یعنی خود را غیر از آنچه که هست، نشان می دهد. بنابراین، معنای منافق و دروغگو یکی است وبا هم تفاوت ریشه ای چندانی ندارد. شاید تفاوت منافق و دروغگو در این باشد که دروغگو کسی است که فعل او (سخن او) دروغ است، ولی منافق کسی است که خودش هم دروغ است و ماهیتش همان چیزی نیست که می نمایاند.

حسادت، محرک دروغ ونفاق

همه ی آنچه گفتیم برای تبیین این نکته بود که جریانی که به نام «نفاق» در مدینه پدید آمد، همان جریان دروغ سازی بود که ملاحظات واقتضائات مدینه سبب شده بود با جریان دروغ سازی مکه تفاوتهایی داشته باشد. جالب است که «حسادت» و به خطر افتادن موقعیت ا جتماعی سران نفاق، از عوامل عمده ی سوق یافتن آنها به سمت نفاق و دور شدن از حق بود؛ یعنی همان چیزی که درباره ی سران دروغ ساز مکه نیز صادق است. نکته ی جالب دیگر این که منافقان مدینه نیز درست مثل دروغ سازان مکه، بعد از آن که احساس کردند اقدامات منافقانه ی آنها تأثیر چندانی ندارد، برنامه ها وعملیاتی برای کشتن رسول اکرم اجرا کردند، ولی اینان نیز همچون کفار مکه توفیقی نیافتند.

عبدالله ابن ابی، محور وحدت منافقان و منفعت طلبان و ...

یکی از شاخص ترین دروغ سازان و منافقان دوره ی استقرار رسول اکرم در مدینه، فردی به نام عبدالله بن ابی بن سلول بود که گاه تا سیصد نفر (و حتی بیشتر) تحت تأثیر وی قرار می گرفتند و برای رسول اکرم و دولت اسلامی مدینه زحمات و مشکلات پدید می آوردند. گرچه بتدریج از قدرت تأثیرگذاری و فتنه آفرینی عبدالله بن ابی کاسته شد، ولی همواره عده ای از دشمنان به ظاهر مسلمان رسول خدا، عده ای از منفعت طلبان و عده ای از ساده لوحانی را که زمینه ی فریب خوردن و ابزار شدن در وجودشان بود، متأثر از دیدگاهها و توطئه های این منافقان بزرگ می شدند. علاوه بر این، گاهی نیز افرادی پیدا می شدند که در اثر برخی عارضه های روحی و روانی مثل عافیت طلبی و ...، رفتار و افکار عبدالله بن ابی را بهانه ی خوبی برای گریز از آنچه به آن تمایل نداشتند، به حساب می آوردند.

عبدالله طرفدار جنگ نهان و ابوعامر طرفدار جنگ عیان

هنگامی که رسول خدا به مدینه مهاجرت کرد، با دو دشمن سر سخت رو به رو شد. یکی از این دو نفر، عبدالله بن ابی بود ودیگری ابوعامر راهب نام داشت. عبدالله بن ابی از همان ابتدا تصمیم گرفت در مدینه بماند، ولی راه نفاق پیش بگیرد. وی گمان می کرد از راه نفاق، بهتر می تواند با رسول اکرم و دین اسلام مبارزه کند. اما تصور ابوعامر این بود که اگر از مدینه خارج شود و به طور آشکار با رسول خدا به ستیز برخیزد، موفق تر خواهد بود. جالب این است که هر یک از این دو نفر، وابسته به یکی از دو قبیله ی بزرگ مدینه «اوس» و «خزرج» بودند. ابوعامر راهب از قبیله «اوس» و عبدالله بن ابی از قبیله «خزرج» بود.

چون شاه نشدم، باید سردسته ی منافقان شوم!

پیش از هجرت رسول اکرم به مدینه، عبدالله بن ابی جایگاه مهمی در این شهر داشت و بزرگ آن جا محسوب می شد. جایگاه عبدالله بن ابی چنان بود که اهل مدینه از او حرف شنوی زیادی داشتند و می خواستند برایش تاج و تختی بسازند و مثل شاهان ایران، وی را بر تخت بنشانند و تاج بر سرش نهند. حتی نقل شده است که عبدالله بن ابی برای خود تاجی نیز ساخته و آماده ی پادشاهی شده بود. به عبارت دیگر، در آستانه ی هجرت رسول اکرم به مدینه، بسیاری از مقدمات فراهم شده بود تا عبدالله ابن ابی، ملک عبدالله (شاه عبدالله) شود. اما با ورود رسول خدا به آن جا، همه ی آنچه عبدالله بن ابی در ذهن داشت، به یک رؤیا تبدیل شد. به همین دلیل بود که عبدالله بن ابی از رسول خدا کینه ی شدید در دل گرفت و احساس کرد با هجرت رسول اکرم به مدینه، همه ی آرزوهای او به باد رفته است.

اندر سراب عظمت و محبوبیت

عبدالله بن ابی به قدری به آرزوهایش (شاه شدن) دل بسته بود وبه قدری خودش را قبول داشت که ا صلاً گمان نمی کرد مردم مدینه کس دیگری را برای ریاست برگزینند. به تعبیر دیگر، او به قدری توهّم محبوبیت و عظمت داشت که چون خبر بیعت تعدادی از مردم مدینه با رسول خدا را شنید، باور نکرد. به عبدالله بن ابی گفتند: آیا خبر داری که حدود هشتاد نفر از مردم بانفوذ و بزرگان یثرب در مکه با محمّد بن عبدالله بیعت کرده و از او دعوت به عمل آورده اند به مدینه هجرت کند؟
عبدالله بن ابی پاسخ داد: این خبر دروغ است. مردم یثرب بدون اجازه و بدون مشورت با من، کاری نمی کنند!

اوّلین حرکت بی ادبانه و منافقانه در مدینه

بعد از آنکه درستی خبر بیعت مردم مدینه با رسول اکرم برای عبدالله بن ابی قطعی شد، هم شگفت زده گردید و هم به خشم آمد؛ زیرا انتظار نداشت مردم مدینه کسی را که تا دیروز او را بسیار بزرگ و محترم می دانستند و قرار بود بزودی شاه آن ها شود، رها کنند و کسی را که از شهر و قبیله ی دیگر است و برای مردم مدینه بیگانه محسوب می شود، به سروری برگزینند!
خشم عبدالله بن ابی به قدری شدید بود که ورود رسول اکرم به مدینه را نتوانست تحمل کند و در همان ساعتهای اوّلیه ورود رسول خدا به مدینه، واکنش نشان داد. ماجرا چنین است که رسول خدا هنگام ورود به مدینه، از میان هر محله و طایفه ای که می گذشت، با استقبال گرم ساکنان آنها رو به رو می شد. چون رسول اکرم به محله ای که عبدالله بن ابی ساکن بود، رسید، عبدالله از استقبال گرم مردم از پیامبر ناراحت شد و به منظور ابراز ناراحتی، با گوشه ی لباسش بینی خود را گرفت تا در ظاهر از گرد و غباری که در اثر حرکت مردم و کاروان کوچک رسول خدا پدید آمده بود، در امان بماند! در همین حال، عبدالله بن ابی خطاب به حضرت رسول گفت: ای مرد! هر چه زودتر از محله ی ما دور شو و نزد همان احمقهایی برو که تو را دعوت کرده اند. رسول اکرم با وقار و شکوه ویژه و بدون اعتنا به سخنان عبدالله بن ابی از آن محله عبور کردند، ولی یاران رسول خدا و آنهایی که پیامبر را به مدینه دعوت کرده بودند، ناراحت شدند و به حضرت رسول گفتند: ای رسول خدا! مبادا از سخنان زشت و بی ادبانه ی عبدالله بن ابی ناراحت شوید. ما از این پیشامد عذرخواهی می کنیم. ای پیامبر خدا ! عبدالله را به حال خود واگذار، زیرا آرزوهایی داشته که با ورود شما بر باد رفته است. ما می خواستیم وی را پادشاه خود کنیم تا اختلاف از میانمان برخیزد. چون همه ی مقدمات این کار آماده شد، خبر یافتیم که در مکه پیامبری ظهور کرده است. بدین ترتیب، به سمت شما آمدیم و همان کاری که از آن آگاه هستید، انجام دادیم. این موضوع، عبدالله بن ابی را بسیار افسرده و خشمگین کرده است. بنابراین، مخالفت وی با شما، دور از انتظار نیست؛ اکنون عبدالله آرزوهایش را نقش بر آب می بیند، نسبت به شما کینه و حسادت نشان می دهد.
واکنش عبدالله بن ابی به ورود رسول خدا، اوّلین حرکت منافقانه و دشمنانه ی وی با رسول اکرم بود و او این روند را هر روز بزرگتر کرد و تا زمان مرگ نیز ادامه داد.

تضعیف روحیه ی مسلمانان در هنگامه ی جنگ

عبدالله بن ابی یکی از مهمترین ضربه ها را در سال سوم هجرت و به هنگام آغاز جنگ احد بر مسلمانان زد. وی که در آن زمان به ظاهر مسلمان شده بود، حدود یک سوم سپاه مدینه را از جنگ با کفار قریش منع کرد. چه بسا اگر عبدالله بن ابی، مردم مدینه را از جنگ و حضور در میدان نبرد باز نمی داشت، سرنوشت جنگ چیزی غیر از آن می شد که اتفاق افتاد.
در سال سوم هجرت، بعد از آن که کفار قریش به منظور هجوم به مدینه و جمع کردن بساط مسلمانی به نزدیک شهر رسیدند، رسول اکرم با هزار نفر رهسپار جنگ با کفار شدند. هنوز سپاه اسلام از مدینه دور نشده بود که عبدالله بن ابی به بهانه هایی از رفتن به میدان جنگ خودداری کرد و از کسان دیگر نیز خواست چنین کنند. به نقل مورخان، با این تصمیم عبدالله بن ابی، سیصد نفر از سپاه مدینه - که همگی از منافقان و فریب خوردگان بودند و عبدالله بن ابی را رئیس خود می دانستند - بازگشتند. این امر، نه تنها تعداد نیروهای مدینه را از 1000 به 700 نفر رساند، بلکه در روحیه بعضی افراد نیز تأثیر منفی گذاشت. هنگامی که سردسته ی منافقان و افراد متأثر از او، در حال بازگشت به مدینه بودند، یکی از مسلمانان نزد عبدالله بن ابی و یاران او رفت و گفت: از خدا بترسید، سپاه مدینه را در این روز مهم تنها مگذارید.

ما با اسلام عافیت و راحتی می خواهیم نه جنگ را!

عبدالله بن ابی و یارانش بار دیگر بهانه جویی کردند و گفتند: چون کسی به سخن ما گوش نمی دهد و کسی طرح دفاعی و جنگی ما را نمی پذیرد، ما در این جنگ شرکت نمی کنیم. علاوه بر این، می دانیم که جنگی رخ نخواهد داد. اگر می دانستیم واقعاً جنگی رخ می دهد، همشهریان خودمان را تنها نمی گذاشتیم!
بعضی از منافقان نیز گفتند: ما نمی خواهیم جانمان را به خطر بیندازیم اگر می دانستیم پس از مسلمان شدن، باید به جنگ قریش برویم، هرگز مسلمان نمی شدیم.
در گرماگرم جنگ نیز بعضی افراد ساده لوح که متأثر از تبلیغات منافقان بودند و با این که خود نفاق داشتند، به منظور بزرگ و مهم نمایاندن عبدالله بن ابی و تحقیر مسلمانان، و یا از روی جهالت، به مسلمانان پیشنهاد کردند از عبدالله بن ابی خواهش شود که از ابوسفیان (از بزرگان سپاه کفر) برای مسلمانان امان بگیرد.
به هر حال، عبدالله بن ابی در جنگ احد نقش کاملاً مخرب و منفی داشت و اقدامات او به نفع دشمن مسلمان تمام شد. به نظر می رسد که او عمداً مانع حضور 300 نفر در جنگ شد تا به کفار قریش کمک کند.

روزگار سخت و پربحران، بهترین زمان برای شناخت سیمای منافقان

می دانیم که نبرد احد از مهمترین، تاریخی ترین و عبرت آموزترین جنگهای دوره ی رسول اکرم است. این جنگ که در شوال سال سوم هجری در دامنه ی کوه احد و در چند کیلومتری شمال مدینه (که اکنون به شهر وصل شده است) اتفاق افتاد، به شکست سپاه اسلام ختم شد و ضربه ی سنگینی بر مسلمانان وارد آمد. در این نبرد، تعداد زیادی از مسلمانان مجروح شدند و بیش از 70 نفر از بهترین نیروهای سپاه اسلام از جمله حضرت حمزه، عموی رشید و دلاور رسول اکرم به شهادت رسیدند. در این جنگ، رسول اکرم نیز زخمی شدند. علت اصلی شکست سپاه اسلام در این جنگ، بی توجهی مسلمانان به سیاست دفاعی و فرمان رزمی پیامبر خدا بود. رسول اکرم تصمیم داشتند در شهر بمانند و به محض ورود دشمن به شهر، با استفاده از فنون جنگ شهری، مهاجمان را سرکوب کنند؛ ولی اکثر یاران رسول خدا - بویژه جوانان - ساعت به ساعت نزد رسول اکرم می رفتند و از آن حضرت تقاضا می کردند که فرمان جنگ در بیرون شهر را صادر کنند. رسول اکرم بر خلاف میل خود، درخواستهای مکرّر یارانش را پذیرفت و پس از تجهیز قوا، رهسپار منطقه ی احد شدند. با این که سپاه اسلام از نظر تعداد نفرات، کم تر از یک چهارم سپاه دشمن (کفار 3000 نفر و مسلمانان 700 نفر) نیروی انسانی داشتند. علاوه بر این، کفار 300 اسب و 1000 شتر به همراه آورده بودند (در حالی که مسلمانان فقط دو اسب داشتند)، ولی در مرحله ی اوّل نبرد، مسلمانان پیروز شدند و کفار فرار کردند. در همین زمان بود که عده ای از مسلمانان، دستور رسول اکرم مبنی بر حفاظت از تنگه ی احد را رعایت نکردند و همین امر سبب آغاز دوباره ی جنگ و شکست مسلمانان گردید! گرچه دو عامل مذکور به عنوان علل اصلی شکست مسلمانان در جنگ احد مطرح شده است، ولی همان طور که اشاره شد، کارشکنی و بازگشت سردسته ی منافقان از میانه ی راه و کاستن نیروهای سپاه اسلام از 1000 نفر به 700 نفر، در سرنوشت جنگ بی تأثیر نبود. با این حال، باید پذیرفت که عدم شرکت منافقان در جنگ احد و بازگشت آنها از میانه ی راه، فایده ی بسیار مهمی نیز در برداشت. اساساً، بسیاری از حوادث و بحرانها این خاصیت دارند که سبب برملا شدن چهره ی واقعی افراد و جریانها می شوند. به عبارت دیگر، در گرماگرم حوادث بزرگ و در میانه ی بحرانهای سترگ است که چهره ی واقعی منافقان، نامردان و مدعیان دروغگو و سیمای افراد غیراصیل و بدلی بخوبی آشکار می شود. در جنگ احد نیز همین واقعه رخ داد و منافقان و مؤمنان واقعی با اعمال و مواضعی که از خود نشان دادند، شناسایی شدند.

منافقی که خود را جانشین پیامبر می انگاشت!

چند روز پس از جنگ احد، در مسجد مدینه اتفاقی افتاد که ناشی از تأثیر آن جنگ بر سطح آگاهی مسلمانان داشت، توضیح این که سپاه اسلام شامگاه روز شنبه برابر با هفتم شوال سال سوم هجری از میدان جنگ احد به مدینه بازگشت، ولی چون خبر رسید که مشرکان تصمیم گرفته اند دوباره به مدینه بازگردند و همه ی مسلمانان را قتل عام کنند، رسول اکرم بار دیگر فرمان جنگ و تعقیب سپاه دشمن را صادر کرد. بدین ترتیب، سپاه مدینه صبح روز یکشنبه، بعد از برگزاری نماز صبح به فرماندهی رسول خدا از مدینه خارج شد. سپاه اسلام پس از عملیات مختلف برای تعقیب دشمن و نمایشهای مؤثر جنگی و ...، به اهداف خود دست یافت و سرانجام پس از گذشت چند روز، روز جمعه 13 شوال و در حالی که دو - سه ساعت به زمان برگزاری نماز جمعه مانده بود، به مدینه بازگشت. تعقیب موفقیت آمیز دشمن و دور کردن آنها از اطراف مدینه، حکایت از این داشت که سپاه شرکت و کفر ناکام مانده و به هدف خود که اشغال مدینه بود، دست نیافته است. از سوی دیگر، روشن شد که اسلام و مسلمانان از قدرت بالایی برخوردارند و دیگر خطری مدینه را تهدید نمی کند. بنابراین، منافقان دریافتند که آرزویشان (نابودی مسلمانان) بر باد رفته است و به اجبار باید به مواضعی که قبل از جنگ احد داشتند، بازگردند و بار دیگر تظاهر به مسلمانانی کنند و خود را دلسوز اسلام نشان بدهند.
پیش از جنگ احد، عبدالله بن ابی که به اجبار و با مشاهده ی قدرت مسلمانان، به ظاهر مسلمان شده بود، دلسوزیهای منافقانه ای برای اسلام و مسلمانان نشان می داد. این دلسوزیهای منافقانه چنان بود که در مسجد مدینه جای ویژه ای برای خودش انتخاب کرده بود و هرگاه به مسجد وارد می شد، به عنوان بزرگ مسلمان مدینه و به عنوان شریف ترین و معتبرترین فرد قبیله ی اوس و خزرج، در آن محل ویژه (محلی که به هیچ کس دیگر اجازه ی نشستن در آن جا را نمی داد) به انتظار پایان یافتن سخنرانی و منبر رسول خدا می نشست. بعد از پایان یافتن سخنان و مواعظ حضرت رسول، عبدالله بن ابی فوراً برمی خاست و در همان جای ویژه شروع به سخنرانی و موعظه می کرد. او در ضمن موعظه، از خوبیهای رسول اکرم و اسلام، بسیار سخن می گفت و از مردم می خواست با تمام توان از پیامبر خدا پیروی کنند تا رستگار شوند!
عبدالله بن ابی با این رفتار منافقانه ی خود، به طور مستقیم و غیرمستقیم چنین وانمود می کردکه بعد از رسول اکرم، مهمترین و پر نفوذترین و قدرتمندترین چهره ی اسلام و نفر دوم جامعه ی اسلامی است. قبلاً اشاره کردیم که عبدالله بن ابی در روز اوّل ورود رسول خدا به مدینه، چگونه با آن حضرت مخالفت کرد، چگونه می خواست آن حضرت را تحقیر کند و ایشان را به فریبکاری و ... متهم کرد. بعداً، همین شخص، در ظاهر دلسوزتر از همه شده بود و در جایگاه رئیس مسلمانان مدینه اوس و خزرج، همه را به توحید و پیروی از رسول اکرم، در پیش گرفتن راه راستی و ... دعوت می کرد! در واقع، عبدالله بن ابی اوج نفاق را به نمایش می گذاشت.

برگزاری نمایش نفاق در نماز جمعه

عبدالله بن ابی روزهای جمعه بیش از هر زمان دیگر، نمایشگاه نفاق برگزار می کرد. بعد از آن که رسول خدا نماز جمعه و خطبه های آن را به پایان می بردند. عبدالله بن ابی برمی خاست و همان کارهایی را می کرد که به آنها اشاره شد. در همان زمان که عبدالله بن ابی اوج نفاق را به نمایش می گذاشت، غیر از رسول اکرم، عده ی دیگری هم بودند که به سبب بصیرت ذاتی و مؤمنانه، متوجه نفاق عبدالله بن ابی می شدند، ولی مصلحتی در افشای آن نمی دیدند و یا این که نشان آشکار و عامه فهمی برای روشن کردن نفاق عبدالله بن ابی در دست نداشتند، همین موضوع تا حدود زیادی به عبدالله بن ابی در جذب افراد ساده لوح کمک کرده بود. گرچه بسیاری از افرادی که تحت تأثیر عبدالله بن ابی قرار داشتند - همچون خود او - منافق بودند، ولی افراد بسیاری نیز وجود داشتند که منافق نبودند، لیکن به دلیل ساده لوحی و عدم درک عمق مسائل، متأثر از عبدالله بن ابی بودند و واقعاً گمان می کردند او در نظام جدید اسلامی، جایگاهی نزدیک به رسول اکرم دارد و پیروی کردن از او، شبیه پیروی از رسول خدا می باشد. البته تعصبات جاهلی و قبیله ای نیز در زمینه ی پیروی از عبدالله بن ابی بی تأثیر نبود. همه ی این عوامل سبب شده بود آن منافق بزرگ در حوادثی همچون جنگ احد، صدها نفر را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را از کمک به رسول اکرم باز دارد. با این حال، کاخ نفاقی که عبدالله بن ابی بنا کرده بود، بعد از آن که در جنگ احد شرکت نکرد، چنان فرو ریخت که مسلمانها او را از مسجد بیرون راندند. آری، نبرد احد هر مصیبت بزرگی که داشت، این عبرت مهم را هم همراه داشت که پرده ی بزرگ نفاق را درید و بسیاری از رسوا و بسیاری را نیز از خواب غفلت و ساده لوحی بیدار کرد.

مردم: ما نیازی به موعظه ی فردی منافق نداریم!

ماجرای بیرون راندن عبدالله بن ابی از مسجد مدینه بدین شرح است که چون رسول اکرم روز جمعه از تعقیب لشکر قریش (غزوه ی حمراء الاسد) بازگشت، نماز جمعه را برگزار کرد. بعد از آن که رسول خدا خطبه خواند و نماز را به پایان رساند، عبدالله بن ابی نیز طبق روشی که قبلاً داشت، با گستاخی برخاست تا به اصطلاح، مردم را موعظه کند و آنها را به پیروی از رسول اکرم و ... دعوت نماید! مسلمانان که نفاق عبدالله بن ابی برایشان آشکار شده بود، برخاستند و به عبدالله بن ابی گفتند: ای دشمن خدا، نفاق تو آشکار شده است و شایسته نیست در این جایگاه مقدس بایستی و برای مردم سخن بگویی. مردم نیازی به موعظه و سخن تو ندارند.

ادعای منافق بزرگ، عدم نیاز به محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)!

عبدالله بن ابی که سرزنش ها و هیاهوی مردم را علیه خود مشاهده کرد، خشمگین و شرمسار شد و از مسجد بیرون رفت و برای اقامه ی نماز نایستاد. در بیرون مسجد، یکی از انصار که شتابان به مسجد می رفت، عبدالله بن ابی را دید و گفت: ای عبدالله! وقت نماز است، چرا از مسجد بیرون آمده ای و به سمت خانه می روی؟
عبدالله بن ابی گفت: طبق معمول برخاستم مردم را موعظه کنم و کار محمّد (رسول اکرم) را تقویت نمایم، ولی گروهی از یاران او، دامن مرا گرفتند و دهان شماتت گشودند و مرا از کاری که می خواستم انجام بدهم، بازداشتند. من نیز خشمگین شدم و از مسجد بیرون آمدم.
آن مرد انصاری به عبدالله بن ابی گفت: بهتر است با من به مسجد بازگردی و از پیامبر خدا بخواهی تا برایت طلب بخشش کند. شاید خداوند از گناه تو بگذرد.
عبدالله بن ابی پاسخ داد: من نیازی به طلب بخشش محمّد ندارم!
نکته ی آخر این که به تعبیر ابن هشام، جنگ احد را فضیلتها و کرامتها زیاد است که ظاهر شدن نفاق منافقان، پیدا شدن صدق صادقان و متمایز شدن اهل نفاق از اهل وفاق از کرامتهای آن نبرد تاریخی است.

اوّلین کسی که در لباس مسلمانی از پیمان شکنان و دشمنان اسلام حمایت کرد

عبدالله بن ابی کسی است که از اوّلین گروه پیمان شکن (یهودیان مدینه) حمایت سرسختانه کرد. بنابراین، می توان او را اوّلین حامی نخستین گروه پیمان شکن دانست. از سوی دیگر، می توانیم بگوییم عبدالله بن ابی اوّلین کسی است که در جامه ی مسلمانی و تحت عنوان یک مسلمان، به حمایت از مخالفان اسلام، به حمایت از پیروان یک دین دیگر و به حمایت از یهودیانی که دشمن اسلام بودند، برخاست و متعصبانه از آنها دفاع کرد. بنابراین، کسانی هم که در عصر ما تحت لوای مسلمانی از یهودیان (صهیونیستها که با اسلام ستیز و دشمنی دارند، نه همه ی یهودیان) به طور مستقیم و غیرمستقیم و به صورت منافقانه دفاع می نمایند، اقتدا به عبدالله بن ابی می کنند. به دلیل خدمتی که عبدالله بن ابی به یهودیان مخالف اسلام کرد، این جماعت (یهودیان اسلام ستیز) هرگز نمی توانند به او و امثال او نگاه مثبت و ستایش انگیز نداشته باشند.

آغاز پیمان شکنی بنی قینقاع

حمایت عبدالله بن ابی از یهودیان مخالف اسلام، در جریان غزوه ی «بنی قینقاع» آشکار شد. این غزوه در حدود یک سال پیش از نبرد احد به وقوع پیوست. بنی قینقاع یکی از سه گروه یهودیان مدینه بودند که رسول اکرم با آنها نیز مثل دو گروه دیگر یهودی (بنی نضیر و بنی قریظه)، پیمان صلح و عدم توطئه علیه یکدیگر را منعقد کرد. بنی قینقاع گروه ثروتمندی بودند که در مدینه به آهنگری، زرگری و طلاسازی، کفاشی، تجارت و صنایع و حِرَف دیگر اشتغال داشتند. آنها دژ ویژه و بازار ویژه ای نیز داشتند و خود را از سایر یهودیان و حتی از سایر قبایل عرب شجاع تر و پرقدرت تر می دانستند. به همین دلیل، گمان می کردند اگر موادی از پیمان با رسول اکرم را نادیده بگیرند، پیامبر خدا در برخورد با آنها احتیاط خواهد کرد و به اصطلاح، جرأت درگیر شدن نخواهند داشت. با این نگرش بود که چون رسول خدا به نقض پیمان از سوی آنها واکنش نشان دادند، اینها گفتند: ای محمّد! گمان می بری ما مثل قریش، مردمی ناآزموده هستیم که بر ما پیروز شوی. قریش در بدر از تو شکست خورد و اکنون مغرور شده ای. به خدا اگر با ما وارد جنگ شوی، متوجه خواهی شد که ما مرد میدان هستیم و شکست نمی خوریم.
بنی قینقاع با این غرور و توهمی که داشتند اوّلین گروه از یهودیان مدینه بودند که پیمان با رسول خدا را شکستند و با این کار به استقبال جنگ با مسلمانان رفتند. البته نقل شده است که عبدالله بن ابی در تحریک بنی قینقاع به پیمان شکنی و جنگ با مسلمانان نقش زیادی داشته است. عبدالله بن ابی که از قبل با بنی قینقاع همپیمان بود، از یک سو تظاهر به مسلمانی می نمود و از سوی دیگر، پنهانی با بنی قینقاع رابطه داشت و آنها را علیه مسلمانان تحریک می کرد و وعده ی کمک هم می داد. به هر حال، روزی در بازار بنی قینقاع به یکی از بانوان مسلمان که برای خرید طلا و یا فروش شیر به آن جا رفته بود، از سوی بعضی از یهودیان توهین آشکار شد، به طوری که قسمتی از اندام پایین آن زن در معرض دید بازاریان قرار گرفت. آن بانوی مسلمان پس از آن که متوجه عریانی بخشی از اندام خود شد، از شدّت شرم و خشم و ناراحتی، به گریه افتاد و فریاد کشید. در همین لحظه، یکی از مردان مسلمان که در آن بازار بود، به توهین کنندگان حمله کرد و در حال خشم، با ضربتی محکم، یکی از یهودیان را کشت. دیگر یهودیان نیز آن مرد مسلمان را کشتند. بدین ترتیب، پیمان بین مسلمانان و یهودیان بنی قینقاع نقض شد و خبر این واقعه فوراً در شهر مدینه پیچید. بعد از آن که رسول خدا از این واقعه آگاه شد، واکنش نشان دادند. البته واکنش رسول اکرم، هدایت گرانه، ارشادی و بسیار ملایم بود. آن حضرت به یهودیان بنی قینقاع فرمودند: شما خوب می دانید که من پیغمبرم و خداوند رسالتی بر دوشم نهاده است. در کتاب تورات، صفت و خبر آمدن مرا خوانده اید و علمای شما هم برایتان در این باره سخنانی گفته اند. بلایی را هم که در بدر بر سر قریش آمد، شنیده اید، پس به حقیقت اسلام روی بیاورید.

منافقی که در حمایت از یهودیان، گریبان پیامبر را گرفت!

بنی قینقاع به جای این که از شکستن پیمان، بی حرمتی به زن مسلمان و ... عذرخواهی کنند، همان طور که اشاره شد، گردن کشی کردند، سخنان درشت و بی ادبانه به زبان آوردند و عهدنامه ای را هم که با رسول خدا امضا کرده بودند، پس دادند. بنابراین، رسول خدا با آنها وارد جنگ شد و دژهای بنی قینقاع را محاصره کرد. بعد از مدتی محاصره، بنی قینقاع بر خلاف آن همه گردن کشی و درشت گویی، مجبور به تسلیم شدند. بعد از تسلیم شدن بنی قینقاع، رسول اکرم درصدد مجازات آنها برآمد، ولی عبدالله بن ابی به دلیل روابط آشکار و پنهانی که با این گروه از یهودیان داشت، با سرسختی در برابر تصمیم رسول اکرم ایستاد و از آن حضرت خواست بنی قینقاع را بدون مجازات رها کند تا سوی شام (سوریه) و شمال شبه جزیره ی عربستان بروند!
نقل شده است رسول اکرم ابتدا به پیشنهاد عبدالله بن ابی درباره ی آزاد کردن بنی قینقاع پاسخ منفی دادند، ولی عبدالله بن ابی، سرسختیها کرد و بار دیگر جلوی رسول اکرم ایستاد و زره و لباس آن حضرت و به نقلی، گریبان پیامبر را گرفت و اصرار کرد. حضرت رسول خشمگین شد و به عبدالله بن ابی گفت: وای بر تو، مرا رها کن! عبدالله بن ابی گفت: هرگز تو را رها نمی کنم، مگر این که در حق بنی قینقاع نیکی کنی و چهارصد نفر از پیادگان و سیصد نفر از سواران و زره پوشان آنها (یعنی همه بنی قینقاع را) به من ببخشی، زیرا آنها یاران من در هر حادثه ای بوده اند. نباید آنان را مجازات کنی!
رسول اکرم که سماجت عبدالله بن ابی را دید، با خشم و بی میلی فرمود: آنها را به تو بخشیدم. سپس رسول خدا به یارانش فرمود: آنها (بنی قینقاع) را آزاد کنید که لعنت خدا بر آنها و بر او (عبدالله بن ابی) باد.
در این واقعه، عبدالله بن ابی که یک منافق تمام عیار بود و به ظاهر ادعای مسلمانی داشت، ترجیح داد رسول خدا و مسلمانان (و حتی خدا را) خمشگین کند، ولی دشمنان اسلام (یهودیان) را خشنود نماید. وی به قدری مغرور و گستاخ بود که هنگام تلاش برای آزادی بنی قینقاع، به نوعی رسول اکرم را تهدید و موعظه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر این روش را (مجازات بنی قینقاع) پیش بگیری بر آینده ی تو بیمناک می شوم.

تحریک یهودیان بر علیه رسول خدا!

عبدالله بن ابی، در غزوه بنی نضیر نیز نفاق و دشمنی با رسول اکرم را آشکار کرد. بنی نضیر همچون بنی قینقاع از یهودیان مستقر در مدینه بودند. بنی نضیر که ثروت و قدرت قابل توجهی داشتند، با ورود رسول اکرم به مدینه، با آن حضرت پیمان صلح و عدم تعرض بستند. با این حال، در سال چهارم هجری، نه تنها پیمان با پیامبر را شکستند، بلکه درصدد برآمدند با نیرنگ، رسول اکرم را به قتل برسانند. ماجرا بدین شکل بود که در پی واقعه ای که آن سال اتفاق افتاد، رسول خدا به منظور یادآوری مسؤولیت بنی نضیر در برابر پیمان نامه، همراه ده نفر به کنار دژ بنی نضیر رفت و از آنها کمک خواست. بنی نضیر به جای این که به مواد پیمان نامه عمل کنند و به رسول اکرم کمک نمایند، به منظور فریب پیامبر خدا، در ظاهر پذیرفتند، ولی در داخل دژ مشغول توطئه شدند تا از بام قلعه سنگ بزرگی روی سر رسول خدا بیندازند و آن حضرت را بکشند. در آن ساعت، پس از آن که بنی نضیر مشاهده کردند رسول خدا کنار دیوار نشسته و به استراحت مشغول شده است، به این نتیجه رسیدند که بهترین زمان برای کشتن پیامبر خدا می باشد. در حالی که بیش از چند لحظه به زمان اجرای توطئه باقی نمانده بود، جبرئیل نازل شد و از طرف خدا دستور آورد که پیامبر از کنار دیوار دژ دور شود و توطئه ی یهودیان بنی نضیر را خنثی کند. بدین ترتیب، پیمان شکنی و توطئه ی بنی نظیر، زمینه را برای غزوه بنی نضیر مهیا کرد.
هنگامی که سپاه اسلام به فرمان اسلام، دژ بنی نضیر را محاصره کردند، آنها ابتدا قصد داشتند تسلیم شوند، ولی عبدالله بن ابی و برخی منافقان دیگری که با او بودند، پنهانی به سران بنی نضیر چنین پیغام دادند: مبادا تسلیم محمّد شوید، ما با دو هزار رزمنده به کمک شما خواهیم شتافت و با هم، بر محمّد غلبه پیدا خواهیم کرد. بدانید که اگر شما جنگ کنید، ما هم با تمام توان و تا آخرین ساعت، همراه شما نبرد می کنیم؛ اگر از مدینه خارج شوید، ما نیز همراه شما خارج می شویم. پس نترسید و استوار بایستید.
چون پیغام عبدالله بن ابی و سایر منافقان به سران بنی نضیر رسید، آنها به طور جدی آماده ی مقابله با سپاه اسلام شدند. اما هر قدر صبر کردند کمکی از منافقان نرسید. بعد از آن که بنی نضیر از کمک منافقان خبری نیافتند، تسلیم شدند و ماجرا پایان پذیرفت.
منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول